کانون قرآن

تشکل دانش آموزی کانون قرآن دبیرستان شهید دستغیب 1 شیراز

تشکل دانش آموزی کانون قرآن دبیرستان شهید دستغیب 1 شیراز

>
به ما امتیاز دهید .
کانون قرآن
کانون در شبکه های اجتماعی



آخرین مطالب

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۸۹ ثبت شده است

طلبکاری از علی علیه السلام

امام علی

آیت الله حلی از ابن جوزی  و دیگران از موثقین عامه و خاصه  نقل کرده اند: در کوفه مردی بوده به نام ابو جعفر تاجر، از خصائصش این بوده از اول سال تا آخر سال، همه روزه هر سید فقیری چیزی از او می گرفته او حساب علی علیه السلام می نوشت و بابت خمس حساب می کرد. بعدا این بنده خدا (ابو جعفر کوفی) ورشکست شد؛ کاملاً فقیر شد رفت گوشه خانه نشست. در خانه که نشسته بود دفتر سابق را می آورد، بدهکارها را نگاه می کرد، اگر مرده بودند اسمشان را خط می زد و اگر زنده بودند، می فرستاد عقبشان که ما این قدر از تو طلب داریم، حالا هم گرفتاریم، آن وقت طرف چیزی می فرستاد معیشتش به همین وضع می گذشت. روزی بیرون در منزلش نشسته بود، یک ناصبی از آن دشمن های علی علیه السلام رد شد؛ شماتتی به او کرد و گفت با آن بدهکار بزرگ، علی چه کردی، ابوجعفر چیزی به او نگفت، از غصه و حسرت بلند شد و رفت در منزل گریه کرد.

این تاجر محترم بعد خوابید در عالم رویا خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه واله و سلم و حسنین علیهماالسلام را دید. خاتم الانبیاء رو کرد به حسنین فرمود: پدرتان علی کجاست؟ علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه واله و سلم حاضر شد فرمود: یا علی، چرا بدهی ات را نمی پردازی. عرض کرد الان آورده ام. به تاجر فرمود: دستت را دراز کن، دستش را دراز کرد کیسه ای پر از پول به دستش داد فرمود: آخرتت هم محفوظ است از خواب بیدار می شود، می بیند کیسه ای پهلویش است. دست به کیسه می زند، صدای اشرفی می دهد همسرش باور نکرد تا بالاخره گفت این عطای علی علیه السلام است زیرا علی علیه السلام فرمود: من بدهیم را آوردم، هم اکنون دفتر حساب را بیاور ببینم، چه قدر از علی طلب داریم. تمام بدهکاری ها را جمع زد و پول ها را هم شمرد بدون این که یک درهم کم یا زیاد باشد مطابق بود با آن چه از علی علیه السلام طلب داشته است1

 تبیان


1- معاوفی از قرآن، شهید عبدالحسین دستعیب، ص 189 و 190

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۸۹ ، ۲۳:۰۲
HDI

پرسش و پاسخ از حضرت آدم (ع)

حضرت آدم علیه السلام

روزى حضرت آدم علیه‏السلام در محلى نشسته بود، ناگاه شش نفر را که سه نفر از آن‏ها سفید روى و نورانى و سه نفر از آن‏ها سیاه روى و بد منظر بودند مشاهده کرد. اتفاقاً آن شش نفر نزد آدم آمدند، سفیدرویان در سمت راست آدم و سیاه‏رویان در سمت چپ او نشستند.

براى آدم چنین منظره‏اى شگفت آور و غیر عادى بود، بى درنگ از آن‏ها خواست خود را معرفى کنند و بعد به سمت راست خود توجه کرد و از یکى از سفیدرویان پرسید: تو کیستى؟

من عقل و خرد هستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۸۹ ، ۰۶:۴۰
HDI