هاجر اسکندریان، از اهالی نوده چناران
تاریخ شفا: 25/9/1375
نوع بیماری : سکته
چشمهایش به گودی نشسته و صورت رنگ پرده اش را هاله ای از غم گرفته بود و نیاز در چهره اش موج می زد. با کمک خواهرش، سعی داشت خود را به داخل حرم برساند، با خستگی زیاد، پاهایش را که دیگر رمقی نداشت، به دنبال خود می کشید، اعضای محزون خانواده، او را همراهی می کردند. پدر لباس سیاه به تن داشت: با چشمانی گریان به دختر نوجوان خود می نگریست و اندیشه این که چگون توفان حوادث، نهالی را که پانزده بهار بیشتر ندیده بود، این چنین درهم شکسته، قلبش را می فشرد هاجر، با دیدن ضریح مطهر حضرت رضا (ع) احساس کرد مرغ محبوس جانش، می خواهد با بالهای لرزان به پرواز درآید، تا پرپرزنان، کعبه دل را طواف کند، و انعکاس آن را در میان دل شکسته آیینه هایی که بری از غبار ریب و ریا، ضریح مطهر را در آغوش گرفته اند، نظاره گر باشد. نگین چشمانش پر از اشک شد، رشته حاجات خود را به ضریح گره زد، دلش می خواست با زبان جسم خاکی اش هم با امام سخن بگوید. اما قادر به تکلم نبود. از صمیم قلب آرزو کرد که خدا همه بیماران را شفا بدهد.