چرا به زیارت می رویم؟
چرا به زیارت می رویم؟
شک نیست که «زیارت» در اسلام، بخصوص در فرهنگ شیعه، جایگاه والایى دارد. امامان و اولیائى خدا،تا حد بسیارى دعوت و تشویق به زیارت کردهاند. پاداش ها و ثواب هاى فراوانى براى«زایر»بیان شده است. «زیارت»،در ارزش و پاداش، همپاى بسیارى از عبادات،بلکه برتر از حتى جهاد و شهادت به حساب آمده است.
«مزار»ها،در اسلام،از اعتبار خاصى برخوردار است. «مزور»ها،مورد تکریم فراوان قرار گرفتهاند. «زیارتنامه»ها،یک دنیا تعلیمات و فرهنگ و آموزش و تربیت را شامل است. راستى...این همه دعوت و تشویق به زیارت،چرا؟
این همه پاداش و اجر و ثواب،براى هر قدم قدم زیارت،براى چه؟ چه تناسبى میان عمل زایر با آن پاداش هاى عظیم و خیره کننده و بهتآور؟ مگر نه اینکه«اجر»،در مقابل«عمل»است؟و مگر نه اینکه تناسبى باید بین«کار»و«مزد»باشد؟
اساسا چرا باید زیارت رفت؟ فایده زیارت براى زایر چیست؟ زیارتگاه ها چه نقش تربیتى و تهذیبى دارند و باید داشته باشند؟
زیارتنامهها چه متن هایى است و چه آموزش هایى دارد؟ در زیارت،باید به«دل»پرداختیا به«عقل»؟ زیارت،ریشه در منطق و برهان دارد،یا خاستگاه آن،وادى شور و شوق و جذبه و عرفان است؟
زیارت،در صدر اسلام،مهم و مفید بوده،یا همیشه و هم اکنون هم سازنده و تعهد بار و رسالت آشناست؟ در زیارت،به«منفعت»باید اندیشید یا به«معرفت»؟زایر،«عاشق»استیا«جهانگرد»؟ زیارت،«دخل»استیا«خرج»؟ زیارت،عملى عبادى است،یا جنبه«سیاسى»هم داشته و دارد؟
زیارت،ساخته و پرداخته شیعیان است،یا اصلى است که پیامبر،منادى آن است و ریشه در متن دین دارد و عقل،پشتوانه آن است و عرف،حامى آن و ملت ها و اقوام بشرى عامل به آن؟!
اینها...و مطالب و مسائل دیگرى،انگیزه آن است که از میان آن همه زمینهها و دستور العمل ها و برنامهها که گفتیم در فضاى تربیتى دین و مکتب وجود دارد،«زیارت»را انتخاب کرده و از جوانب گوناگون،پیرامون آن به دقت و تامل بپردازیم.
تا از کرانه این غدیر فیاض،بهرهاى برگیریم و اگر در کنار دریا نشستهایم،-دریاى معارف اهل بیت عصمت-لب تشنه نمانیم.و اگر نه به حد کمال مطلوب،ولى به اندازه وسع و گنجایش خویش،رفع عطش کنیم.
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگى باید چشید تشنهایم و جویا... خدا بر تشنگى ما بیفزاید تا جویاتر شویم.
آب کم جو،تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
زیارت، قلمرو دل و وادى محبت
در بحث«زیارت»،پیش از آنکه استدلال شود که چرا باید رفت و رفتن به زیارت را چه سود؟اگر شناختى محبت آور،نسبتبه صاحبان«مزار»باشد،جایى براى این سؤال و استدلال باقى نمىگذارد. در زیارت،بیش از فلسفه و برهان،عشق و شور و محبت نهفته است.
بیش از آنکه«عقل»،محاسبه کرده و در یابد که چرا؟«دل»،فرمان داده و زایر را به مزار رسانده است. وادى زیارت،بیش و پیش از آنکه وادى معقولات و محاسبات عقلى باشد،وادى دل و جذبه درون است. زایر،اگر بداند و بشناسد که مورد زیارتکیست؟ ،دیگر نمىپرسد: کجاست؟
زیارت مىتواند نمودى از احساس شوق درونى انسان باشد. نشانى از محبت و دلیلى بر عشق و علامتى از تعلق خاطر باشد. زیارت،زبان علاقه و ترجمان وابستگى قلبى است
به راه مىافتد و همچون خضر،به دنبال آب حیات،و همچون موسى (ع) در پى«عبد صالح»روان مىگردد تا برسد و بیابد و بهره برگیرد و کامیاب شود. «زیارت»،از این مقوله است.پیوند قلبى است،محبت و علاقه است.
آنچه زایر را به پیمودن راه ها و طى مسافت ها و تحمل رنجسفر و بیم بادیه و استقبال از خوف و خطر وا مىدارد،کشش درونى و علاقه قلبى اوست. و اگر عشق آمد،خستگى رختبر مىبندد و اگر محبت در کار بود،ملال متوارى مىشود.
آنچه در راه طلب خسته نگردد هرگز پاى پر آبله و بادیه پیماى من است
محبت، پشتوانه زیارت
آنکه عشق و شوق داشته باشد،به زیارت هم مىرود. براى عاشق شایق،نه تنها خود محبوب،جالب و جاذب است،بلکه هر چیزى هم که به گونهاى رنگ تعلق و رایحه انتساب به او را داشته باشد،مطلوب و جاذبهدار است و دلداده را به سوى خود مىکشد.
در زیارت چنین است.چگونه مىشود که عاشق خدا و دوستدار پیامبر و اهل بیت،و محب صالحین و صدیقین و شهدا و اولیاء الله،شوق دیدار خانه خدا و بیت الله و مزار و مرقد و خانه و شهر و دیار معشوق را نداشته باشد و شیفته دیدار کعبه و مدینه و مزار ائمه و قبور صالحین و شهرهاى خاطره آمیز و شوق انگیزى که ریشه در فرهنگ دینى ما دارد نباشد؟!
به گفته مرحوم علامه امینى:
«اگر مدینه منوره،حرم محترم الهى شمرده شده و در سنت نبوى،براى مدینه و خاکش و اهلش و مدفونین آنجا ارزش هاى فراوان بیان شده است،به خاطر همان انتساب به خدا و پیامبر است.و بر مبناى همین اصل،هر چیز دیگرى هم که نوعى تعلق و انتساب به پیامبران و اوصیاء و اولیاء الهى و صدیقین و شهدا و افراد مؤمن دارد ارزش پیدا مىکند و شرافت مىیابد... ». 1
زیارت مىتواند نمودى از احساس شوق درونى انسان باشد. نشانى از محبت و دلیلى بر عشق و علامتى از تعلق خاطر باشد. زیارت،زبان علاقه و ترجمان وابستگى قلبى است.
براى عاشق،حتى خانهاى که روزى معشوق در آن ساکن بوده،کوچهاى که روزى دلبر از آن گذشته،زمینى که بر آن قدم نهاده،شهرى که روزى در آنجا مىزیسته،سنگى که دست محبوب به آن خورده،لباسى که بر اندام او بوده،کفشى که در پایش داشته،دلربا و جاذب است، دوست داشتنى و شوق انگیز است.
این شعر منسوب به مجنون است که در باره لیلى گفته است:
امر على الدیار،دیار لیلى اقبل ذا الجدار و ذالجدارا و ما حب الدیار شغفن قلبى و لکن حب من سکن الدیارا 2
یعنى:از دیار لیلى مىگذرم،این دیوار و آن دیوار را مىبوسم،علاقه به دیار لیلى دلم را تسخیر نکرده است،بلکه آن کسى که در آن سکونت دارد،مرا مفتون خود ساخته است. مىبینیم که جاذبه شهر،به خاطر حضور لیلى در آن است.
وادى زیارت،وادى عشق و علاقه و عرفان است.در قلمرو دل،گاهى پاى عقل هم مىلنگد و وقتى عشق فرمان مىدهد،عقل چارهاى جز تسلیم و فرمانبردارى ندارد
در زیارت و مزار،مسئله در ظاهر سنگ و چوب و آجر و آهن و ضریح و ساختمان مزار و گنبد و گلدسته و رواق و...خلاصه
نمىشود،تا به زیارت و بوسیدن و تقدیس اینها اشکال شود.بلکه نقش عمده با آن محبت و شناخت و معنویت و عشقى نهفته است که در وراى این هاست که حتى به این ها،معنى و جهت و قداست و حرمتبخشیده است.وقتى قلب،در گرو یک عشق بود، صاحب آن دل،از نام و یاد و لباس و دستمال و کفش و کوچه و شهر محبوب،خوشش مىآید و لذت مىبرد و همه اینها برایش جاذبه دارد و در هر یک از اینها عکس رخ یار را مىبیند.
ما با محبت وافر و علاقه و احساسى که به حضرت محمد (ص) داریم،اگر با خبر شویم که در جایى رد پایى و نشانى از آن حضرت باقى است،آیا شوق دیدنش را نخواهیم داشت؟«مقام ابراهیم»در مسجد الحرام،براى حاجى چرا آنقدر خاطره به همراه دارد؟جز این است که سنگى است که حضرت ابراهیم در بالا بردن دیواره کعبه،به کمک پسرش اسماعیل،آن را زیر پا مىگذاشته است و جاى قدم او بر سنگ باقى است؟!
مىبینیم که وادى زیارت،وادى عشق و علاقه و عرفان است.در قلمرو دل،گاهى پاى عقل هم مىلنگد و وقتى عشق فرمان مىدهد،عقل چارهاى جز تسلیم و فرمانبردارى ندارد.مرحوم علامه امینى نقل مىکند:
«...فقیه و ادیب بزرگوار اهل سنت،تاج الدین فاکهانى (وفات 734) به دمشق رفتبه قصد زیارت کفش پیامبر که در«دار الحدیث الاشرفیه»نگهدارى مىشد.وقتى کفش را دید،افتاد و شروع به بوسیدن کرد و صورتش را بر آن مىمالید و اشک شوق از دیدگانش جارى بود و شعرى به این مضمون را مىخواند:اگر به مجنون گفته شود:لیلى و وصال و دیدار او را مىخواهى،یا دنیا را و آنچه را در آن است؟او در جواب خواهد گفت: غبارى از خاک کفش لیلى برایم محبوبتر است و شفابخشتر براى دردهاى من... 3
آرى...وقتى عشق در کار باشد،خاک ره دوست را باید سرمه چشم نمود.و براى عاشق،آنچه ارزشمند است،محبوب و دیدار او و هر چیزى است که منسوب به اوست.
برادرانه بیا قسمتى کنیم رقیب جهان و هر چه در آن است از تو،یار از من
این یک طرف قضیه است که محبت،انسان را به زیارت وا مىدارد. سوى دیگر قضیه آن است که«زیارت»،محبت و شناخت مىآورد و از آن جهت،عامل سازنده و تربیت کننده است.
منبع : کتاب زیارت تالیف: جواد محدثى
تبیان
1. سیرتنا و سنتنا صص 161-160.
2. الغدیر،ج 5،ص 151.
3. الغدیر،ج 5،ص 155.
منبع : کتاب زیارت تالیف: جواد محدثى
تبیان