کانون قرآن

تشکل دانش آموزی کانون قرآن دبیرستان شهید دستغیب 1 شیراز

تشکل دانش آموزی کانون قرآن دبیرستان شهید دستغیب 1 شیراز

>
به ما امتیاز دهید .
کانون قرآن
کانون در شبکه های اجتماعی



آخرین مطالب

دو داستان درباره ی امام سجاد (ع)

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۸۸، ۰۱:۰۷ ق.ظ

1 - یاور بینوایان

یاور ناشناس

طاووس یمانى مى‏گوید:

«در سفرى که به حج رفته بودیم، در سرزمین «صفا» جوانى را دیدم بسیار با هیبت و شکوه، اما لاغر اندام و ضعیف که جامه مناسبى بر تن نداشت، او سر به آسمان بلند کرده بود و مى‏گفت:

«عریان کما ترى، جائع کما ترى، فما ترى فیما ترى، یا من یرى و لا یرى; برهنه‏ام چنان‏که مى‏بینى، گرسنه‏ام چنان‏که مى‏نگرى، پس چه مى‏بینى در آنچه مى‏نگرى؟ اى کسى که مى‏بینى و دیده نمى‏شوى .»

از گفت و گوى آن مرد ناشناس با خداوند لرزیدم . ناگهان دیدم که از آسمان طبقى فرود آمد و دو برد یمانى در آن بود . در این هنگام، حضرت نگاه محبت‏آمیزى به من نمود و فرمود: اى طاووس!

گفتم: لبیک یا سیدى!

از اینکه مرا ندیده شناخته بود، تعجبم بیشتر شد . سپس فرمود:

آیا تو نیز حاجتى به این طبق دارى؟!

و پرده را از روى آن کنار زد . در طبق علاوه بر لباس، چیزى شبیه به نقل‏هاى خراسان بود . عرض کردم:

اى آقاى من! مرا به برد و لباس احتیاجى نیست، لیکن قدرى از آنچه در میان طبق است، به من عطا فرما .

مشتى از آن‏ها را به من داد . دستش را بوسیدم و نقل‏ها را بر گوشه رداى احرامم بستم و قدرى از آن را خوردم که خوراکى به آن مزه و لذت هرگز ندیده و نخورده بودم .

سپس مرد ناشناس دو برد را از طبق برداشت و یکى را به عنوان لنگ و دیگرى را به عنوان عباى احرام به تن کرد و لباس‏هایى را که بر تن داشت، به مستحق رساند .

از آنجا گذشتیم تا به «مروه‏» رسیدیم . در آنجا اجتماع مردم او را از نظرم غائب کرد و من در تفکرى عمیق غرق بودم که آیا او فرشته بود یا یکى از اولیاى خداوند؟! ناگهان صدایى بر آمد و گفت:

«اى طاووس! واى بر تو! امام زمانت را نشناختى؟ اوست امام جن و انس . اوست امام الساجدین و زین العابدین .»

آنگاه شتابان در پى آن حضرت دویدم تا اینکه به حضورش رسیدم . دیگر از او جدا نشدم تا اینکه نفع دنیوى و اخروى بسیار، از آن حضرت به من رسید .»

2- احسان به کنیز

روزى یکى از کنیزان امام سجاد علیه السلام به دستان آن حضرت آب مى‏ریخت . ناگهان ظرف آب افتاد و به سر مبارک امام اصابت کرد . به گونه‏اى که سر آن حضرت شکست . حضرت سرش را به طرف کنیز برگرداند . کنیز که نگران و هراسان شده بود با زیرکى این آیه را خواند:

«والکاظمین الغیظ‏» ; «پرهیزکاران خشم خود را فرو مى‏خورند .»

امام فرمود: خشم خود را فرو بردم .

کنیز ادامه آیه را تلاوت کرد:

«والعافین عن الناس‏» ; «پرهیزکاران، خطا کاران را مى‏بخشد .»

امام علیه السلام فرمود: تو را بخشیدم .

کنیز پایان آیه را خواند:

«والله یحب المحسنین‏» ;

امام سجاد علیه السلام به کنیز احسان نمود و فرمود: «برو، تو را در راه خدا آزاد ساختم .»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۹/۰۴
HDI

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی