دو داستان درباره ی امام سجاد (ع)
1 - یاور بینوایان
یاور ناشناس
طاووس یمانى مىگوید:
«در سفرى که به حج رفته بودیم، در سرزمین «صفا» جوانى را دیدم بسیار با هیبت و شکوه، اما لاغر اندام و ضعیف که جامه مناسبى بر تن نداشت، او سر به آسمان بلند کرده بود و مىگفت:
«عریان کما ترى، جائع کما ترى، فما ترى فیما ترى، یا من یرى و لا یرى; برهنهام چنانکه مىبینى، گرسنهام چنانکه مىنگرى، پس چه مىبینى در آنچه مىنگرى؟ اى کسى که مىبینى و دیده نمىشوى .»
از گفت و گوى آن مرد ناشناس با خداوند لرزیدم . ناگهان دیدم که از آسمان طبقى فرود آمد و دو برد یمانى در آن بود . در این هنگام، حضرت نگاه محبتآمیزى به من نمود و فرمود: اى طاووس!
گفتم: لبیک یا سیدى!
از اینکه مرا ندیده شناخته بود، تعجبم بیشتر شد . سپس فرمود:
آیا تو نیز حاجتى به این طبق دارى؟!
و پرده را از روى آن کنار زد . در طبق علاوه بر لباس، چیزى شبیه به نقلهاى خراسان بود . عرض کردم:
اى آقاى من! مرا به برد و لباس احتیاجى نیست، لیکن قدرى از آنچه در میان طبق است، به من عطا فرما .
مشتى از آنها را به من داد . دستش را بوسیدم و نقلها را بر گوشه رداى احرامم بستم و قدرى از آن را خوردم که خوراکى به آن مزه و لذت هرگز ندیده و نخورده بودم .
سپس مرد ناشناس دو برد را از طبق برداشت و یکى را به عنوان لنگ و دیگرى را به عنوان عباى احرام به تن کرد و لباسهایى را که بر تن داشت، به مستحق رساند .
از آنجا گذشتیم تا به «مروه» رسیدیم . در آنجا اجتماع مردم او را از نظرم غائب کرد و من در تفکرى عمیق غرق بودم که آیا او فرشته بود یا یکى از اولیاى خداوند؟! ناگهان صدایى بر آمد و گفت:
«اى طاووس! واى بر تو! امام زمانت را نشناختى؟ اوست امام جن و انس . اوست امام الساجدین و زین العابدین .»
آنگاه شتابان در پى آن حضرت دویدم تا اینکه به حضورش رسیدم . دیگر از او جدا نشدم تا اینکه نفع دنیوى و اخروى بسیار، از آن حضرت به من رسید .»
2- احسان به کنیز
روزى یکى از کنیزان امام سجاد علیه السلام به دستان آن حضرت آب مىریخت . ناگهان ظرف آب افتاد و به سر مبارک امام اصابت کرد . به گونهاى که سر آن حضرت شکست . حضرت سرش را به طرف کنیز برگرداند . کنیز که نگران و هراسان شده بود با زیرکى این آیه را خواند:
«والکاظمین الغیظ» ; «پرهیزکاران خشم خود را فرو مىخورند .»
امام فرمود: خشم خود را فرو بردم .
کنیز ادامه آیه را تلاوت کرد:
«والعافین عن الناس» ; «پرهیزکاران، خطا کاران را مىبخشد .»
امام علیه السلام فرمود: تو را بخشیدم .
کنیز پایان آیه را خواند:
«والله یحب المحسنین» ;
امام سجاد علیه السلام به کنیز احسان نمود و فرمود: «برو، تو را در راه خدا آزاد ساختم .»