جشن پتو
خب این اوّلی. اما پذیرایی دوّمی.
فرض کن شب است که مهمانشان شدهای. آنها سریع دور حلقهایمینشستند و تو هم یکی از زنجیرهای حلقه میشدی. یکی از آنها میگفت:«خب بازی لال بازی خوبه؟» همه قبول میکردند. خود او شرط میگذاشتکه اوستا هر کاری با بغل دستی کرد بغل دستی هم با کناری بکند و هیچ کسهم حق خندیدن ندارد. و بازی شروع میشد. اوستا به صورت بغل دستیدست میمالید بغل دستی به کناری و کناری به بغل دستی و خلاصه بهصورت خودت هم دست مالیده میشد تا آخر. اوستا آهسته به پای بغلدستی ضربه میزد و دوباره تا آخر همین عمل تکرار میشد، چند بار دستمالیدن به صورت، نیشگون، کشیدن بینی، تا آخر که میدیدی همه نگاهتمیکنند و به زور جلوی خنده شان را گرفتهاند. هاج و واج میمانی که چهشده و اینها چرا میخندند، که یک آینه جلوی صورتت گرفته میشد و تو ازدیدن یک صورت سیاه واکس خورده وحشت میکردی و میدیدی که دستبغل دستیت از صورتت هم سیاهتر است.
یا اینکه از بچههای گردانی و به دیدن یکی از دوستانت بر عکسدشمنانت! میروی. وقتی به چادر شان میرسی در یک لحظه میبینی کهچشمان همه شان برق زد و آب از لبولوچهشان راه افتاد. به پایت بلندمیشوند و تو را با احترام و بفرما، بفرما به صدر مجلس میبرند. یک لیوانچای و یا یک پیاله گندم و عدس بو داده جلویت میگذارند و تو مشغولمیشوی. بعد از چند دقیقه یکی از آنها ـ اکثر اوقات فرماندهشان ـ از تودرخواست میکند که خودکار و یا مدادی که وسط چادر افتاده است رابیزحمت به دستش برسانی.
با خضوع و خشوع میروی وسط چادر، همینکه خم میشوی تا برشداری، یک دفعه با افتادن یک پتو بر سرت، دنیا جلویچشمانت تیره و تار میشود و بعد باران مشت و لگد بر سر و تن نازنینتباریدن میگیرد. جوری میزننت که اگر «بروسلی» مرحوم را آن طور میزدندتا قیام قیامت سینه خیز میرفت! یا غش میکردی و از حال میرفتی و یا گیجو خل میشدی. بعد که سرحال میآمدی یک آینه جلوی صورتت میگرفتندو تو نازنین قیافهای که بینیاش کج و کوله، ابروهایش پایین و بالا و موهایسرش مثل برقگرفتهها سیخ شده است، شوکه میشدی و به هوا میپریدی.میریختند دورت و قربان و صدقهها شروع میشد. آن زمان دیگر مثل یکماشین درب و داغون احتیاج به یک آچارکشی پیدا میکردی! خلاصة کلاممیانداختندت روی یک برانکارد و «لااله الاالله و محمد رسولالله(ص)»گویان از چادر بیرون میبردند و بچههای گردان شصتشان خبردار میشد کهآن چادر یک قربانی دیگر گرفته است. دوستانت با ترس و لرز میآمدند وهیکل زهوار در رفته ات را میبردند چادرتان. و آن زمان تو مثل مارگزیدههاکه از ریسمان سیاه و سفید میترسیدی ، دور رفتن به چادرهای آنها را خط میکشیدی و اگر باد هم کلاهت را به آنجا میبرد دنبالش نمیرفتی.
این را هم بگویم که در عملیاتها و حملهها هیچکس در شجاعت و دلیریبه گردپای آنها نمیرسید. هر کدامشان با هر وسیلهای که میشد از خجالتدشمن درمی آمد. بی سیم چی آر پی جی شلیک میکرد، آر پی چی زن اگرموشکش تمام میشد، یک تیرپارچی تمام عیار میشد. و مسئول دسته شانمیتوانست یک امدادگر خوب بشود و خلاصه کلام کاری میکردند که افراددشمن به مرگ خودشان راضی شوند.
اینها را که گفتم یاد خاطرهای از چند ماه قبل افتادم که ذکرش بیجا نیست.در پادگان «دو کوهه» بودیم که خبر آمد میخواهیم به منطقه عملیاتی «مهران»برویم. همه بچهها که از بیکاری و کسلی خسته شده بودند. سریع به بستن بارو بندیل مشغول شدند که یکی از بچهها با شیطنت خندید و گفت: «بچههابیایید به میمنت این خبر، برای اولین کسیکه وارد اتاق شد جشن پتو بگیریم.چطوره؟» خب کور از خدا چه میخواهد؟ یک تلویزیون رنگی! با جان و دل پذیرفتیم. خودمان را زدیم به خواب و یک نفر با پتو دم در کمین کرد. چندلحظة بعدتقهای به در خورد و صدایی بلند شد که: «یا الله هیچ کس نیست،برادرا من...»و همین که وارد اتاق شد پتو رویش افتاد و باران مشت و لگدبرسرش باریدن گرفت.خوب که حالش را جا آوردیم خسته و نفس زنان رفتیم وکنار نشستیم. بندة خدا همین طور زیر پتو دراز کشیده و چیزی نمیگفت.اصلاً برای نجات خودش تقلایی نکرد. پتو که کنار رفت، رنگ همه پرید.حاج حسین، معاون گردان بود. همان طور که میخندید، گفت: «بابا ای والله،این طوری از مهمان پذیرایی میکنند؟ گردنم داشت میشکست. خواستمبگم که اگر از لحاظ تدارکات کم وکسر...» و من از خجالت رفتم زیر پتو.
حالا، هر وقت که به بهشت زهرا میروم سر قبر بعضی از بچههای دستهشهید بهشتی میروم. بچههایی که در عین شلوغی، خداوند خواستشان وآنهابا بال و پر خونین به دیدارش رفتند و ما را جا گذاشتند. بالای سرشانمینشینم و یادی میکنم از آن روزهای خوب و خوش جبهه و جنگ.
http://www.tebyan.net/godlypeople/battlefieldculture/memories/2009/9/24/103125.html
1- الحسنات 2 بار در قرآن ذکر شده که نوشته اید 180 بار!!!!!!
2 - امام در کل قرآن 8 بار آمده
3- کلمه ایثار اصلا در قرآن نیامده
4- کلمه الناس دقیقا 190 بار ذکر شده. که 368 بار قید کرده اید
5 - دنیا 115 بار آمده اما آخرت 4 بار ذکر شده
امیدوارم راه صحیح را انتخاب کنید تا به وادی دگر وارد نشوید
من فکر می کنم آمار شما چندان درست نیست
با این حال قبول دارم که حرف شما درست است اما من منبع را درج کردم
می توانید بروید و یخه منبع را بگیرید
ممنون از لطف شما
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما
دستغیب