این قوم پیمان شکن
حیى فریاد زد: در را باز کن! کعب گفت: تو مرد نامبارک و میشومى هستى و براى وادار کردن ما به پیمان شکنى و نقض عهد با محمد به نزد ما آمدهاى، در را به روى تو باز نمىکنم، ما با محمد پیمان داریم و در این مدت جز محبت و وفا از او چیزى ندیدهایم.
حیى گفت: در را باز کن تا دو کلمه حرف با تو بزنم!
کعب پاسخ داد: در را باز نخواهم کرد،از راهى که آمدهاى باز گرد.
حیى که خود را با شکست مواجه مىدید گفت: به خدا باز نکردن در تنها به خاطر این است که مىترسى لقمهاى از نان تو بخورم!
این حرف کعب را بر سر غیرت آورد و در را به رویش باز کرد، و چون چشم حیى بن اخطب به کعب افتاد گفت: واى بر تو اى کعب، من عزت همیشگى را براى تو آوردهام!ی ک دریا لشکر به یارى تو آوردهام، این سپاه عظیم قریش است که من به همراه آنها به اینجا آمدهام و از آن سو بزرگان قبایل دیگرى نیز مانند غطفان، اشجع و بنى مرة را با آنها همراه کرده و همگى یک دل و یک زبان تصمیم به نابودى محمد و یارانش گرفته و هم عهد شدهاند، که تا محمد و پیروانش را نابود نکنند از اینجا نروند و هم اکنون در پشت دروازه یثرب هستند.
کعب در جوابش گفت: به خدا اینکه براى من آوردهاى ذلت و خوارى ابدى است (نه عزت همیشگى) و ابرى است بىآب که بارانش را در جاى دیگر ریخته و رعد و برقى بیش در آن نیست. اى حیى ما را به حال خود واگذار که ما از محمد جز نیکى و وفادارى چیزى ندیدهایم.
اما حیى بن اخطب از این سخنان نومید نشده و آن قدر از این در و آن در سخن گفت تا کعب را به شکستن پیمانى که با پیغمبر اسلام بسته بود حاضر کرد و از او قول گرفت که با احزاب و قریش در وقت جنگ کمک و همکارى کند. و خلاصه به هر ترتیبى بود بنى قریظه را وادار به نقض عهد نموده و بدین ترتیب مقدمات نابودى و کشتن آنها را فراهم ساخت.
بنى قریظه براى احتیاط کار بدو گفتند: ممکن است با تمام این احوال لشکر قریش و غطفان و سایر احزاب نتوانند کارى بکنند و با شکست روبه رو شده از اینجا باز گردند آن وقت معلوم نیست سرنوشت ما با محمد چگونه خواهد بود پس باید تو نیز تا پایان کار پیش ما بمانى و در سرنوشت با ما شریک باشى!
حیى بن اخطب به ناچار این شرط را پذیرفت و در آن قلعه پیش بنى قریظه ماند و براى قریش پیغام فرستاد که بنى قریظه عهد خود را با محمد شکسته و آماده کمک با شما هستند، جز آنکه ده روز مهلت خواستند تا آماده جنگ و مجهز شوند.
رسیدن لشکر قریش و احزاب به مدینه
در این خلال سپاه انبوه قریش و سایر احزاب هم پیمانشان دسته دسته با تجهیزات جنگى که داشتند از راه رسیدند و در دامنه کوه احد اردو زدند و چون به لشکر مسلمانان برنخوردند به سوى مدینه حرکت کرده تا کنار خندق پیش آمدند، و چون آن خندق را با آن کیفیت مشاهده کردند در شگفت شده گفتند: این حیلهاى است که عرب تاکنون از آن آگاه نبوده!
و به ناچار چون نمىتوانستند جلوتر بروند در همان سوى خندق اردو زدند، مسلمانان نیز از این سو ورود لشکر مجهز قریش و قبایل دیگر عرب را گروه گروه مشاهده مىکردند و خود را براى دفاع از شهر و دیار خود آماده مىساختند.
در این میان خبر پیمان شکنى یهود بنى قریظه نیز به رسول خدا (ص) رسید و فکر آن حضرت را نگران ساخت، راستى هم کار سختى بود زیرا با این ترتیب دشمن از هر طرف مسلمانان را محاصره کرده بود و این خطر بود که بنى قریظه در این حالى که مردان مسلمانان رو به روى لشکر احزاب در کنار خندق موضع گرفتهاند آنها از فرصت استفاده کرد به داخل شهر حمله کنند و زنان و کودکان و خانههاى مردم را مورد هجوم و دستبرد قرار دهند.
پیغمبر خدا براى تحقیق بیشتر و درستى و نادرستى این خبر، چند تن از انصار مدینه را مانند سعد بن معاذ، سعد بن عباده،عبد الله بن رواحه و خوات بن جبیر که سابقه دوستى با یهود مزبور داشتند و یا جزء هم پیمانان آنها محسوب مىشدند به سوى قلعههاى بنى قریظه فرستاد و بدانها فرمود: اگر دیدید این خبر راست است وقتى برگشتید با رمز و کنایه این خبر را به من بگویید، ولى اگر دیدید دروغ است علنى و آشکارا به من خبر دهید.
افراد مزبور به پاى قلعههاى بنى قریظه آمدند و دیدند کار از آنچه شنیدهاند بدتر است زیرا وقتى نام پیغمبر اسلام را براى آنها بردند و موضوع پیمان دوستى و عدم تعرضى را که میان پیغمبر و آنان به امضا رسیده بود به میان کشیدند یهودیان زبان به دشنام گشوده گفتند: محمد کیست؟ما هیچ گونه پیمان و عهدى با او نداریم. سعد بنمعاذ که مرد غیور و متعصبى بود وقتى این سخنان را از آنها شنید زبان به دشنام آنها گشود، آنان نیز سعد را دشنام دادند و سعد بن عباده که چنان دید رو به سعد بن معاذ کرده گفت: کار از این حرفها گذشته آرام باش!
اینان به سوى رسول خدا (ص) بازگشته و همان طور که دستور فرموده بود با دو جمله که صورت رمز داشت، درستى و صحت آن خبر را به اطلاع آن حضرت رساندند. اما رسول خدا براى اینکه مسلمانان دیگر از قضیه مطلع نشوند تکبیر گفت: و سپس فرمود: «ابشروا یا معشر المسلمین» مژده اى مسلمانان!
اما چنانکه برخى گفتهاند: این خبر پنهان نماند و تدریجا همه مسلمانان از پیمان شکنى بنى قریظه مطلع شدند و بر ترس و اضطرابشان افزوده شد. در این میان آنچه شاید از شمشیرهاى لشکر احزاب و حمله بنى قریظه سختتر و خطرناکتر بود سخنان وحشت آور و زخم زبانهاى منافقان بود که از یک سو روحیه مسلمانان را با سخنان ترس آور خود تضعیف مىکردند، و از سوى دیگر با نیش زبان بر دلهاى جریحهدار و مضطرب آنان نمک مىریختند. و به هر صورت کار خیلى سخت و دشوار شد تا آنجا که خداوند آن روزهاى سخت و افکار گوناگونى که مردم مسلمان را احاطه کرده بود چنین توصیف مىکند:
«اذ جاؤکم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا،هنالک ابتلى المؤمنون و زلزلوا زلزالا شدیدا،و اذ یقول المنافقون و الذین فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا»
[هنگامى که دشمن از سمت بالا و پایین شما را در میان گرفت و چشمها خیره شد و جانها به گلوگاه رسید و به خدا گمانها بردید، در اینجا بود که مؤمنان امتحان شدند و به تزلزل سختى دچار گشتند، در آن وقت منافقان و آن کسانى که در دلهاشان مرضى بود مىگفتند: خدا و پیغمبرش جز فریب به ما وعدهاى ندادند.]
تبیان