کانون قرآن

تشکل دانش آموزی کانون قرآن دبیرستان شهید دستغیب 1 شیراز

تشکل دانش آموزی کانون قرآن دبیرستان شهید دستغیب 1 شیراز

>
به ما امتیاز دهید .
کانون قرآن
کانون در شبکه های اجتماعی



آخرین مطالب

امدادهای غیبی در قرآن

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۸۸، ۰۵:۵۷ ب.ظ
 

امداد و هدایت غیبی در داستان هابیل و قابیل

حضرت آدم دو تا پسر داشت، هابیل و قابیل. یکی دیگری را کشت. وقتی کشت گفت: با این چه کنم؟ او را یک مدتی کول کرد، کشته را کول کرد، خسته شد. او را زمین گذاشت، روی زمین کشید. فکری بود چه کند. می‌دانید عربی کلاغ چه می‌شود؟ «غُراب». «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرابا» (مائده/31) خداوند یک غرابی را مبعوث کرد، یک کلاغ آمد. «یَبْحَثُ فِی الْأَرْض‏» یعنی زمین را زیر و رو کرد. یک چیزی را زیر زمین خاک کرد. به این الهام کرد که همینطور که من این را خاک کردم، تو هم مرده‌ات را خاک کن. چند میلیارد بشر تا به حال که دفن شدند، معلمشان چه کسی بوده است؟ کلاغ!خداوند یک کلاغ را معلم می‌کند.

قرآن می‌گوید: ابراهیم مکه رفت نه برای حج رفت، نه برای عمره. می‌گوید: خدایا من زن و بچه‌ام را مکه آوردم. اما برای حج نیامدم. ‏برای عمره نیامدم! پس برای چه آمدی؟ «رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ الصَّلَوةَ» (ابراهیم/37) آمدم برای اقامه‌ی نماز. نماز خیلی مهمتر از حج است. حج با همه‌ی بند و بیلش قبله‌ی نماز است.

ماجرای ذبح حضرت اسماعیل به دست حضرت ابراهیم

حضرت ابراهیم تا حدود صد سالگی بچه‌دار نشد. گفت: خدایا پیر شدم. بچه ندارم. خدا در صد سالگی به او بچه داد. بچه‌اش ده، سیزده ساله شد، جلویش راه می‌رفت.

از امام صادق علیه السلام پرسیدند: بهترین لذت‌ها چیست؟ فرمود: بهترین لذت‌ها این است که پدر به قیافه‌ی بچه‌اش نگاه کند، بچه‌اش جلویش راه می‌رود. لذت دارد. حالا ابراهیم تازه بعد از صد سال منتظر بوده حالا یک بچه‌ی 13ساله‌‌ای دارد. خدا می‌گوید: ابراهیم بچه‌ات را بکش. ابراهیم با بچه‌اش مشورت می‌کند. می‌گوید: «فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏» (صافات/102) رأی تو چیست؟ «فَانْظُرْ» یعنی نظر بده. «ما ذا تَرى‏» رأی تو چیست؟ من مأمور شدم، تو را ذبح کنم. سرت را ببرم. «قال» قال یعنی گفت. «یا أَبَتِ» ای پدر! «افْعَل‏» انجام بده. « ما تُؤْمَر» هرچه به تو امر شده انجام بده. چانه نزن. خدا گفته: ذبح کن، ذبح کن. «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَر» (صافات/102) پدر جان هرچه خدا گفته: انجام بده. چه پسرهایی! چه نسلی! خدا گفته خدا حکیم است.

ما الآن گاهی وقت‌ها یک چیزی می‌گوییم: آقا این کار را بکن. آقا دلیلش چیست؟ مگر ما دلیل‌ها را می‌دانیم. برگ انار باریک است. دلیلش چیست؟ برگ انگور پهن است. دلیلش چیست؟ اصلاً ما چه چیزی بلد هستیم. با چهار تا کتاب خواندن دیپلم شدند و شش تا کتاب خواندن لیسانس شدن، و فوق لیسانس شدن و آیت الله شدن و قرآن می‌گوید: همه‌ی با سوادهای کره‌ی زمین اندکی بیش سواد ندارند. آیه‌اش این است. «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا» (اسرا/85) قلیل را که می‌دانید یعنی چه؟ «إِلاَّ قَلیلا» یعنی فقط کم. فقط کمی اطلاعات دارید. ما چیزی بلد نیستیم.

ایمان به حکمت الهی و پیروی از دستورات خداوند

ما چیزی بلد نیستیم. ولی خدا حکیم است. خدا می‌داند که چشم ما از پی است. خودش ساخته است و پی اگر با آب نمک قاطی نباشد از بین می‌رود و لذا اشک ما را شور قرار داده است. این هم نه آب نمکی که ما درست می‌کنیم. ما هم ممکن است آب نمک درست کنیم، یک خرده نمک در آب بریزیم می‌شود آب نمک. نه این اشک با این آب نمک فرق می‌کند. این اشک ما از ده ماده ترکیب شده است. از ده ماده ترکیب شده است. آب دهان ما شیرین است ولی نه مثل آب‌های لیوانی که می‌خوریم وقتی تشنه هستیم. آب دهان ما شیرینی است که از چند ماده ترکیب شده است. آن خدایی که می‌داند چین و چروک کند. گوش را چین و چروک کند. چون اگرگوش ما این چین‌ها را نداشت مثل پیشانی صاف بود، صدا را می‌فهمیدیم اما نمی‌دانستیم کدام طرف است. تا می‌گفتند: آقای قرائتی! من باید به شش طرف نگاه کنم. اما امواج با این چین و چروک‌ها چنان تنظیم شده که می‌فهمید جهت صدا از کجاست؟ خدا حکیم است. خدا اینجا پوست زیادی گذاشته است. چرا؟ برای اینکه در کارها وقتی می‌خواهیم دستمان خم شود اینجا کم نیاوریم. یک خرده پوست اضافه هست. اما اینجا پوست زیادی نگذاشته است. چرا؟ برای اینکه در عمرمان هیچ نیاز نداریم دستمان از اینطرف خم شود. از اول تولد تا بعد از مرگ هیچ‌کس هیچ جای کره‌ی زمین کاری پیدا نشده که نیاز باشد دستش از این طرف خم شود. چون دست از این طرف خم نمی‌شود، نه خم می‌شود و نه اینجا زاپاس دارد. چون از این طرف کار داریم هم خم می‌شود و هم اینجا زاپاس گذاشته است. خدا حکیم است. خدای حکیم گفته: دو رکعت نماز بخوان. بگو: چشم!آن خدایی که کف پای شما را گودی قرار داد. چنین، اگر کف پای ما صاف بود خیلی مشکل داشتیم. خیلی مشکل داشتیم. آن خدایی که برای هوای ریه‌ی شما سه تا برنامه‌ریزی کرد. هوای غبار باید تصفیه شود. در بینی شما مو قرار داد. هوای سرد باید گرم شود. لوله‌های بینی را طوری قرار داد که هوای سرد تا وارد ریه می‌شود گرم شود. هوای خشک باید مرطوب شود چون ریه مرطوب است. هوای خشک به ریه‌ی مرطوب برسد اذیّت می‌کند. باید این راه هوا که وارد می‌شود یک کم هم مرطوب شود. یعنی هوای خشک را مرطوب می‌کند. هوای سرد را گرم می‌کند. هوای غبار را تصفیه می‌کند. این برکت بینی شما است. گرچه ما در عمرمان نگفتیم: الحمدلله ما بینی داریم. نعمت‌هایی که درعمرمان شکرش را نکردیم، خدا به ما داده است. حالا وقتی می‌گوید: نماز بخوان، می گوید: آقا چرا نماز بخوانم؟ گردن کلفتی برای خدا! تو از ترس پشه در پشه‌بند می‌روی! آنوقت برای خدا شاخ و شانه می‌کشی.

حالا... خدا می‌گوید: ابراهیم بچه‌ات را بکش. می‌گوید: چشم! اسماعیل می‌خوابد، چاقو را می‌گذارد. تا چاقو را می‌گذارد، دقیقه‌ی نود. لحظه‌ی آخر می‌گوید: چاقو را بردار. قصه چه بود؟ نمی‌خواستم خون او ریخته شود. می‌خواستم ببینم تو دل می‌کنی، یا نمی‌کَنی. می‌خواستم تو دل بکنی. من نمی‌خواستم خون ریخته شود. دل کندن مهم است. دل کندن مهم است.

جوشش آب زمزم در زیر پای حضرت اسماعیل

بعد از صد سال که خداوند به حضرت ابراهیم بچه داد، خدا به ابراهیم گفت: این بچه‌ات را ببر در بیابان‌ها بگذار و برگرد. کدام بیابان؟ بیابان مکه. مکه چند تا کوه است. نه آب است و نه گیاه. برو آنجا کنار کعبه بگذار. من قرآن می‌خوانم شما معنا کنید. «رَبَّنا» پروردگارا، «إِنی» به درستی که من «أَسْکَنْتُ» مسکن دادم، خدایا من مسکن دادم به چه کسی «مِنْ ذُرِّیَّتی» ذریه‌ام را مسکن دادم. کجا؟ «بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْع‏» وادی یعنی بیابانی که «غَیْرِ ذی زَرْع» (ابراهیم/37) یعنی قابل زرع، قابل زراعت نیست. خدایا بچه‌ام را در یک بیابانی که کشت نیست. آب نیست. گیاه نیست. «عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّم‏» کنار کعبه، «رَبَّنا» برای چه؟ همه‌ی اینهایی که مکه می‌روند یا برای حج می‌روند یا برای عمره.

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرابا» (مائده/31) خداوند یک غرابی را مبعوث کرد، یک کلاغ آمد. «یَبْحَثُ فِی الْأَرْض‏» یعنی زمین را زیر و رو کرد. یک چیزی را زیر زمین خاک کرد. به این الهام کرد که همینطور که من این را خاک کردم، تو هم مرده‌ات را خاک کن. چند میلیارد بشر تا به حال که دفن شدند، معلمشان چه کسی بوده است؟ کلاغ!

قرآن می‌گوید: ابراهیم مکه رفت نه برای حج رفت، نه برای عمره. می‌گوید: خدایا من زن و بچه‌ام را مکه آوردم. اما برای حج نیامدم. ‏برای عمره نیامدم! پس برای چه آمدی؟ «رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ الصَّلَوةَ» (ابراهیم/37) آمدم برای اقامه‌ی نماز. نماز خیلی مهمتر از حج است. حج با همه‌ی بند و بیلش قبله‌ی نماز است. حج با همه‌ی بند و بیلش قبله‌ی نماز است. 

حضرت ابراهیم بچه را گذاشت. بچه‌ی نوزاد، اسماعیل کوچک بود. نمی‌توانست راه برود. رفت! یک مادر جوان در یک بیابان با یک بچه‌ی نوزاد، تشنه شد. کنار مسجد الحرام یک خیابان سر پوشیده است 400 متر. اسمش صفا و مروه. مادر در کوه صفا دوید. ببیند یک کلاغی، پرنده‌ای، چشمه‌ی آبی، گیاهی، درختی، دوید روی کوه مروه رفت. دلش آرام نگرفت. این سعی صفا و مروه را هفت بار دوید. بعد از آنجا که بچه نزدیک بود از دنیا برود، از زیر انگشت‌های اسماعیل آب زمزم جوشید. آب زمزم. یعنی لحظه‌ی آخر، دقیقه‌ی نود بچه‌ی نوزاد در بیابان بی آب و گیاه...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۷/۲۱
HDI

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی