آفات روح انسان
شنبه, ۲ مرداد ۱۳۸۹، ۰۶:۰۲ ق.ظ
آفات روح انسان
این کینه چیست که وقتی انسان احساس میکند نسبت به کسی حقد و کینه دارد ، دلش میخواهد از او انتقام بگیرد و تا او را به خاک و خون نکشد نمیتواند آرام گیرد ؟ این حس انتقامجویی در انسان چیست ؟ آدم حسود وقتی خیر و نعمتی را در دیگران میبیند ، همه آرزویش این است که از او سلب نعمت شود ، درباره خودش فکر نمیکند . انسان سالم ، " غبطه " دارد نه " حسد " . او همیشه درباره خودش فکر میکند که جلو
بیفتد . اگر یک انسان همیشه در فکر این باشد که خودش جلو بیفتد ، سالم است ، این ، دلیل بر عیب نیست ،اما اگر کسی همیشه در این اندیشه است که دیگری عقب بیفتد بیمار است ، مریض است . حتی شما میبینید که گاهی آدمهای حسود به مرحلهای میرسند که حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند ، بلکه به دیگری پنجاه درجه صدمه وارد شود .
نمونهای از بیماری حسد
داستان خیلی معروفی در کتب تاریخ نقل میکنند : در زمان یکی از خلفا ،مرد ثروتمندی غلامی خرید . از روز اولی که او را خرید ، مانند یک غلام با
او رفتار نمیکرد ، بلکه مانند یک آقا با او رفتار میکرد . بهترین غذاها
را به او میداد ، بهترین لباسها را برایش میخرید ، وسائل آسایش او را
فراهم میکرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار میکرد ، گوئی پرواری
برای خودش آورده است . غلام میدید که اربابش همیشه در فکر است ، همیشه
ناراحت است . بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد کند و سرمایه زیادی هم
به او بدهد . یک شب درد دل خود را با غلام در میان گذاشت و گفت : من
حاضرم تو را آزاد کنم و این مقدار پول هم بدهم ، ولی میدانی برای چه
اینهمه خدمت به تو کردم ؟ فقط برای یک تقاضا ، اگر تو این تقاضا را
انجام دهی هر چه که به تو دادم حلال و نوش جانت باشد ، و بیش از این هم
به تو میدهم ولی اگر این کار را انجام ندهی من از تو راضی نیستم . غلام
گفت : هر چه تو بگوئی اطاعت میکنم ، تو ولی نعمت من هستی و به من
حیات دادی . گفت : نه ، باید قول قطعی بدهی ، میترسم اگر پیشنهاد کنم ،
قبول نکنی . گفت : هر چه میخواهی پیشنهاد کنی بگو ، تا من بگویم " بله
" . وقتی کاملا قول گرفت ، گفت : پیشنهاد من این است که در یک موقع و جای خاصی که من دستور میدهم ، سر مرا از بیخ ببری . گفت :
آخر چنین چیزی نمیشود . گفت : خیر ، من از تو قول گرفتم و باید این کار
را انجام دهی . نیمه شب غلام را بیدار کرد ، کارد تیزی به او داد ، و با
هم به پشت بام یکی از همسایهها رفتند . در آنجا خوابید و کیسه پول را به
غلام داد و گفت : همینجا سر من را ببر و هر جا که دلت میخواهد برو . غلام
گفت : برای چه ؟ گفت : برای اینکه من این همسایه را نمیتوانم ببینم .
مردن برای من از زندگی بهتر است . ما رقیب یکدیگر بودیم و او از من
پیش افتاده و همه چیزش از من بهتر است . من دارم در آتش حسد میسوزم ،
میخواهم قتلی به پای او بیفتد و او را زندانی کنند . اگر چنین چیزی شود ،
من راحت شدهام . راحتی من فقط برای این است که میدانم اگر اینجا کشته
شوم ، فردا میگویند جنازهاش در پشت بام رقیبش پیدا شده ، پس حتما
رقیبش او را کشته است ، بعد رقیب مرا زندانی و سپس اعدام میکنند و
مقصود من حاصل میشود ! غلام گفت : حال که تو چنین آدم احمقی هستی ، چرا
من این کار را نکنم ؟ تو برای همان کشته شدن خوب هستی . سر او را برید ،
کیسه پول را هم برداشت و رفت . خبر در همه جا پیچید . آن مرد همسایه را
به زندان بردند ، ولی همه میگفتند اگر او قاتل باشد ، روی پشت بام خانه
خودش که این کار را نمیکند ، پس قضیه چیست ؟ معمائی شده بود . وجدان
غلام او را راحت نگذاشت ، پیش حکومت وقت رفت و حقیقت را اینطور
گفت : من به تقاضای خودش او را کشتم . او آنچنان در حسد میسوخت که
مرگ را بر زندگی ترجیح میداد . وقتی مشخص شد قضیه از این قرار است ،
هم غلام و هم مرد زندانی را آزاد کردند .
پس این یک حقیقتی است که واقعا انسان به " بیماری حسد " بیمار
میشود . قرآن میفرماید : " « قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها » "
. اولین برنامه قرآن تهذیب نفس است ، تزکیه نفس است ، پاکیزه
کردن روان از بیماریها ، عقدهها ، تاریکیها ، ناراحتیها ، انحرافها و
بلکه از مسخ شدنهاست .
برگرفته از کتاب انسان کامل استاد شهید مرتضی مطهری
۸۹/۰۵/۰۲